• وبلاگ : سمت خيال دوست
  • يادداشت : هبــوطي ديگر
  • نظرات : 9 خصوصي ، 27 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + انسيه 

    شرمنده پستت باز جاده خاکي رفتيم..ياد اون دوراني که شعر ميگفتيم::

    آنقدر خسته ام که دگر ميلي نمانده است/در اين سراي بي کسي ام ماندن؟رها شدن؟

    شمعي دهيد تا سحر کنم به آن تا به صبح...بعدش سريع برخيزم و صبحي دگر کنم..يا مات مانم به آن تا شام ديگرم؟؟

    يا صبح پرکشم به در کوي دوست..آنقدر در زنم که نهايت رها شوم..//اولش روتو نت نوشته بودم بقيه اش رونه..يه کم ادامه داره..قافيه اش بهم ميريزه:دي...:*

    پاسخ

    منم خسته م م م :(((( خيلي قشنگ بود دخترم ..... دخترمي ديگه مثه من شاعر نويسنده [ايکون غرور کاذب ] هه!!!!آنقدر در زنم که نهايت رهـــــــــــــا شوم :((((