سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا   خبیر...

 

امشب باز دقیقه ها در جا میزنند....

گویا کسی انتظار میکشد!

چشم هایم را میبندم....

کودکی تنها....

مدام بادبادکش را فوت میکند....تا بلکه به خـــــــــدا رسد

...

بادبادک

...

نازنین عروسکم....منتظر است

"نفس" باز فاصله انداخته،میان"کودک"و"خدا"

لمس این رویا چقــــــــدر "تلخ"است

برو چرا تعلل میکنی؟مادرت شب را نفرین کرده....

برو جای خوبی نــــــــ یــــــ ســـــ ت دنیای بزرگترها....

....

چشم هایم را باز میکنم....هنوز دقیقه ای جابه جا نشده....

چرا این لحظه ها نمیگذرند....

چــــــــرا این شـــــــب تمــــــــام نمیشود؟

...

پی نوشت:

 یَا مُنَفِّسَ عَنِ الْمَکْرُوبِینَ یَا مُفَرِّجَ عَنِ الْمَغْمُومِینَ

 اى برطرف کننده اندوه اندوهناکان اى غمزداى غمزدگان

بعدا نوشت:نازنین عروسکم را بـــ خــــــــــدا سپردم . . .


+ چهارشنبه 90/11/5 4:6 عصر نیـــاز | نظر

MeLoDiC