سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا فاطر

...

باران می بارد...

در دلـــــــــ م غوغاییست عجیب...

...

فرود آئید...که برخی دیگر مخالف و دشمنید...

و

زمــــــــــین...

تا هنگامی معین جایگاه شماست...

...

دوباره هــــبوط است که ذهنم تداعی میشود...

از آن بالا....می آیند پایین...پیش ما تبعید شده ها...

نکند اینها هم گندم خورده اند؟!

...

یکی یکی جمعشان میکند...مینشینند پیشم...

با هم ...نظاره میکنیم...آن بالا را

....

1

....

ببین زمینی بودن چه طعم تلخی دارد...

غصه میخورد گویی!

دستت را بلند کن...ببین نمیرسد به آن بالا...

و باز هم غصه میخورد!

چرا آمدی؟ما که گفتیم زمین جای قشنگی نیست!!!

نگاه میکنم...

نیست!

روحش آنقدر لطیف بود...که خدا زودتر توبه اش را قبول کرد

قطره ها را بیشتر دوست دارد...

...

پی نوشت:ته همه چیز به خدا میرسد...مثل آدما...

مثل همین دلتنگی های گاه و بیگاه...

مثل همین کوچه مان...

. . .

2


+ سه شنبه 91/2/5 1:20 عصر نیـــاز | نظر

MeLoDiC