یــــا دلیلــــ المتحیرینــــ 

  ...

او کنار خدا ایستاده بود...

میخندید

تو گویی

حواس دلـــــ م پرت شد

....

تا من به او برسم...

فـــنـــا شده بود

...

گمان کردم دلم خطا کرد

سرزنشــــ ش کردم...

یک عـــ مـــ ر نشست و زار گریست...

...

تا دوست

...

می خواهم بروم کمی آنسوتر از خودم...

یکــــ وجبـــ بالاتر ازینــــ خاکیــــــ زمیـــــ نــــ

تا دوستـــــ

پی نوشت: دلمــــ از به سجده رفتنـــ خسته استـــ ...ایـــــ کاشــــ بیفتمـــ

...

 

 پی نوشت2:چیزی میخواهم...

شبیه صبر...

شبیه ایمان کودکانه...

یا شاید یقین عارفانه


+ یکشنبه 91/4/18 6:37 عصر نیـــاز | نظر

MeLoDiC