بنام تو که همه ی نیاز منی!
کمی سنگین است نازنین نیازم....
بردار از روی شانه م حجم سنگین دلتنگی را...
باور کن
نمیگذرند....لحظه های بی تو بودن!!!
یا...
نه...
نمیدهم...تو خودت زیاد داری...تو کمی به من بده
پس نمیدهم....
ولی قول نمیدهم دلتنگی از برای خودم به دلتنگی هایت اضافه نشود...
من یادت را روی دیوار دلم حک کرده ام ....
ولی...گاهـــ ؟! ــی غبار فریب دنیا رویش می نشیند
و من یادم میرود ...یادت کنم!!!
و تو دلتنگ میشوی و من د ر د میکشم...
ای همه ی نیاز من...نگیر از من همین لمحه ای با هم بودنمان را
...
کاش میرفتم پیش خدا...بغلش میکردم...
های های گریه میکردم
و سختی روزهای آدم بودن را برایش میگفتم و او فقط میگفت:
دلـتـنـگ نباش....روزی تمام م م م میشود!!!
...
دلم،دلش به ماندن نیست...
امانم را بریده....
بهانه های ماندنش تمام شده...
شهر پرنده ها کجاست؟؟!!
...
نیاز نوشت:دلـــــ م میخواهد گندم بخورم...تا بلکه تبعید شوم ازین زندان خاکی