سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ای پناه سوخته دلان... 

 

نشسته ام بر سر بالین دل سوخته ام...

کسی روی شانه ی وجدانم میزند..."بوی بیهودگی گرفته ای!!!"

سرم را رو به آسمان میگیرم....نازنیـــن خــــــــدایم:

"کتاب زندگی ام را گشودی....

سرمشق هر روزم پس چرا شد دلـــتـــنگی؟؟؟"

اشک میریزم...دلــــ م بیشتر ناله میکند!بلند میشوم...

بی دل...بی خویشتن....

دنبال" مـــــ رهــــ م "میگردم...دوباره ناله میکند!!!

دلم تو را چه شده است؟!

دوباره میگوید:بوی بیهودگی گرفته ای!

نیاز...مـــیــــسوزم!!!!

...

رو سر بنه به بالین،تنها مرا رها کن......ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

دردیست غیر مردن،کان را دوا نباشد......پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم......با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

...

پی نوشت:وقتی صدایم زد من انقدر سریع رفتم که انسانیتم از دستم افتاد و شکست و یادم رفت:

"ای فرزندان آدم مبادا که شیطان شما را فریب دهد...."

پی نوشت:برای ش ف ا ی  دلــــ م میخوانی؟؟؟

یا من اسمه دوا

 


+ یکشنبه 90/11/23 4:28 عصر نیـــاز | نظر

MeLoDiC